۱۳۸۷ خرداد ۱۵, چهارشنبه

سکس دانشجوئی

من اون زمان دسترسی به کامپیوتر زیاد داشتم.امّا همکلاسی هام نداشتند.واسه همين خيلی-ها کارشون به من گير بود.اونم هی ميومد از من سؤال مي‌پرسيد.بالاخره يك روز که خیلی سؤال داشت قرار شد برم خونشون، تهرانی بود،مامان شم خونه بود.اوّلش که جدا بحث درسی داشتیم،مامان شم که یکی دو بار اومد برا پذيرايي- طفلک خجلت کشید که بحث مونو قطع کرده،اون همه کاغذ کامپيوتر رو که مي ديد و بحث داغ مارو مي شنيد،مطمئن شده بود که ما خريم ،همه ماجرا هم از اونجا شروع شدوسط بحث درباره زبان اسمّبلی يكدفعه چشامون افتاد تو چشم همچشم هردومون مثل کارتن هاي ژاپنی برق زدهردومون ساکت شديمو فقط برّو بر همو نيگاه کرديمبعد اون نامرد شروع کرد با زبونش لبشو يك جوري ليسيدمنم ديگه صبر رو جايز ندونستمدست انداختم دور گردنش،و ماچش کردم،شايد بی اغراق يك ده دقيقه لبامون رو هم بود و زبونامون تو همبعدش کشيدمش تو بغلم،و حسابی به خودم فشارش دادم،سينه هاش مثل سنگ سفت شده بود - از شدّت فشار ناله ميکرد،امّا وقتی کمی شلش کردم - اون نرفت عقب بازم فشار رو ميخواست.امّا من ديگه کم کم ميخواستم دستهام رو قاتی کنميك بوليز نازک تنش بود - يك چيزی تو مايه هاي تشرتکم کم دستامو از زير لباسم بردم تو لباسش، و به پستونش رسوندم،يك سوتين شق و رق داشت.تا دستم به نک پستان هاش رسید و با انگشتم گرفتم ش،نزدیک بود جيغ بکشه،امّا خوشبختانه هنوز لبم رو لبش بودچنان بوسيدمش که صداش در نيومد،بدم با اشاره بهش هالی کردم که ساکت باشه،مامانش هم بنده خدا جارو برقی روشن کرده بود داشت کار ميکردمطمئن بودم که صداي مارو نمي شنوه.بعد که اروم شد - با کمک دست ديگم لباسشو کشيدم بالا- امّا درش نياوردم؛يعنی دقيقا" روي صورتش رو گرفتمآخه نمی خواستم چشمم به چشمش بيفته ((( درحال عملياتبعد شروع کردم با سينه هاش ور رفتناونم دستشو برد عقب به پشتی-يه صندلي تکيه دادسينه بندشو زدم بالا امّا درش نياوردم - با دو تا دستم،دو تا سينه هاشو گرفتم - امّا فشار ندادم،چون ميترسيدم دوباره جيغ بزنهبعد شروع کردم با دهن و زبون خدمته نوك سينه هاش رسيدنهر بار که زبونمو لاي دو تا سينش ميکشيدم، ميلرزيدامّا مختصرکم کم سرمو اوردم پايين - از يك طرف ميخواستم دامنشو بدم بالا -از يك طرف دلم نميومد سينه هاشو ول کنم،خوشبختانه طرف تيز بود، خودش فهميد.دامنشو دادم بالا،يك شرت نازک شبيه توری داشت.شرتش کاملا خيس شده بود - اصل مطلبش کاملا پيدا بودزير دامنش عطر افشان بود.من داشتم ديونه ميشدم.از روي توری شروع کردم بوسيدن کسش،لبم خيس شده بود،از اب کس طرفديگه سينه ها رو ول کردم.امدم شرتو دربيارم، نميشد،كسش هم مو داشت هم نداشت - آرايش شده بود - تا اوّل کسش يك خط پهن داشت.طرف چون سرش تو لباس بود نميديد منم دستپاچه بودمکله ام هم که بقولی تو خمره بودديگه ديدم نميشه - دو دستی تور رو گرفتم و زرت - پارش کردماخ نگوعجب چيزی بوداوّل يك چند ثانيه فقط نيگاش کردمتا اینکه خانم معترض شد،منم کاری کردم کارستونلبمو گذشتم رو لباش(لباي پايين!)و يک بوس آب دار کردمفکر کرد من کاری باهاش ندارم - بد که کسش رو بوسيدم، راحت شدخيس خيس بود - دريا بود -همچين که بوسيدمش دو باره لرزيد - امّا این بار طولانی تربعد شروع کردم بالباي بسته به ماليدن توي لباي کسشو اونم ميلرزيد.بعد دو باره دستامو بردم بالامتوجه شدم که خودش داره با پسوتناش ور ميره.منم با انگشتم نوکشون رو گرفتماز این ور هم شروع کردم به ليس زدن - اونم فقط ميلرزيد- بعد اومدم زبونمو بکنم تو ته کسش که يه دفه با دو تا دستاش سرمو گرفت،فهميدم باکره است.دلم هرّی ريخت پايينبعد شروع کردم به زبون زدن به نوکه لاله کسشواااااااااااااااااااااااا اااایچه لرزی ميکرد . . .دندوناشو به هم فشار ميداد،و يك جور عجيبی ناله ميکرد،اصلاً ميخواست از رو صندلي بیفته،گردنمو بين دو تا روناش فشار ميداد،خيس خيس شده بود،تمام چونه و لپّ منم خيس شدبود،بعد ديگه رفتم سراغ اصل کاريشمزّه شهدو عسل ميداد لعنتی.تمام وقت گوشم به صداي جارو برقی بود که مشخص بود از اطاقی به اطاق ديگه ميرفت.درحالی که سينه ها شو این بار خيلی محکم و بيرحمانه فشار ميدادمنوک كليتش رو - که البّته کاملا سفت و برفراشته شده بود - گرفتم تو دهنمشروع کردم به مکيدن و تو ي دهنم هم با زبونم بهش ضربه ميزدم يا فشارش ميدادم.این دفه ديگه جدا" از رو صندلي افتاد،افتاد رو گردنم،شانس اوردم طرف ريزه ميزه بود،وگر نه گردنم مي شکست.همين افتادن - خودش کار دستش داديعنی با ضرب، اومد روي من،اونم دقيقا" وقی که من با زبونم كليتش رو فشار ميددم،يعنی با تمام وزنش به كليتش فشار اورد و من دو بره شانس آوردم،يعنی چون وقتی که افتاد که دستاي من از رو سينه هاش رفته بود رو دهنش،تا اومد داد بکشه،من دو دستی دهنشو گرفتم،و ديگم ول نکردم،شروع کردمكليتش رو مکيدن،هی مکيدم و مکيدم،يارو هم رعشه(لرزه) گرفته بودتقريباً هيچ چیز حاليش نبود،با پاهاش داشت گردنمو خورد ميکرد،با جفت دستش هم يا موهامو ميکشيد يا سرمو فشار ميداد تو پاهاشديگه کم کم ترس ورم دشت،طرف كنترولش رو از دست داده بودارضاء شده بودمنم شلوارم تقريباً داشت پاره ميشد ! شروع کردم به نوازشش،از اين ورهم ديگه كليتشو نمي مکيدم،فقط ميبوسيدمش،لرزش که کمتر شد ،سرمو اوردم بيرون،صداش عجيب بود،مثله بچه ي که کلّی گريه کرده باشه،نفسک ميزد و ناله ميکرد،با هر بار نفسک تمام بدنش ميلرزيد،بغلش کردم گذاشتمش زمينبعد فکر کردم این جوری؟ - پس من چی،اونم از اون پايين يك نگاه معنی دار به من که سر پا بودم کرد،بعد خودش زيپ منو کشيد پايين،به محض این که زيپمو کشيد شرتم زد بيرون،خوب البتّه شرت تنها نبود ديگه،توش همونی بود که اون ميخواسترو زانو هاش نشست و کيرمو از تو پاچه شرت بيرون کشيد،اونم اوّل کمی نيگاش کرد (( امّا من بهش اعتراض نکردمبعد شروع کرد ماليدن به سرو صورتش،من بزور جلو انفجار رو گرفته بودم،بعد گرفتش تو دسته راستش و با دست چپش نازش کرد،بعد هم يك ماچ کوچولوي خيلی قشنگش کردبعد . . . . . . . وااااااااااایتقريباً بيشترشو کرد تو دهنش،از گرمی و نرمي دهنش هر چی بگم کمهاز 10 تا کس لذّت بخش تر بود،چنان به نرمی و مهارت ميمکيد که نميشه تعريفش کرد،چشماش خمار خمار بود،مشخص بود که اگه بيشتر از من حال نميکنه ،کمتر هم حال نميکرد،منم ديگه داشتم ناله ميکردم،ديگه نميتونستم جلو خودمو بگيرم،داشت تموم ميشد - موهاشو کشيدم - سرشو دادم عقب،به محض اینکه از تو دهنش امد بيرون ،اوّلين شلّيک ريخت رو صورتش - رو چشمشمن خيلی ناراحت شدم،گفتم لابد بدش مياد - خواستم باقيش رو بريزم رو سينه هاشامّا امانم نداد. بلافاصله سر کيرمو کرد تو دهنش،و ديگه نگذاشت حتي يك قطرش بيرون بريزه،فقط گاهی يك کميش رو مياورد جلو رو لبش،ميمليد رو کلّه کيرم و دو باره ميليسيدش ،من ديگه نميتونستم سر پا بايستمتقريباً افتادم رو صندلي،اونم با آرامش عجيبی سرشو گذاشت رو پاهامتنها کاری که ميتونستم بکنم این بود که دستمو گذاشتم تو موهاش و شروع کردم به نوازششبعد از چند دقيقه بلند شد و رفت از توي يك کشو دو تا حوله در اورديکيشو داد من عرقم رو خشک کنم،با يکيش هم سرو صورت خودش رو پاک کردبد که لباساشو مرتّب کرد،اومد سراغ من - دو باره کيرمو گرفت و بوسيدبعد خيلی دوستانه باهاش خداحافظي کرد،مثل دختر بچه هایي که با عروسکشون خداحافظی میکنند، به نرمی گذاشتش تو شلورم و خيلی اروم،زيپمو کشيد بالا،جوری که انگار ميترسید بچه دو بره بيدار شهبعد اوّل هردو سرو وضع خودمونو مرتّب کرديم ،آخر سرهم ميز و کتاب - کاغزامنو چيديم"مامان - اگه معلم سر خونه بود لاقل يك پذیرائی میکردی""ايشون که دوست و هم کلاسي هستن"این دقيقا" چيزی بود که بعد از مرتّب شدن اوضاع، با فرياد به مادرش گفتبلافاصله صداي جارو برقی قطع شدبعد از چند دقيقه مادرش با يك سينی شيرو قهوه و بيسکويت هاي نگروو ابنبات قهوه اي آيدين اومد تو و بعد از جواب سلام من،از دخترش پرسيد "تو بالاخره مشکلت حل شد؟"قبل از اینکه طرف حرفی بزنه من گفتم"تازه مشکله منم حل شد"و با سر ، محلّ واقعه که حالا پر کتاب بود نشونش دادمآخرسر که نشستيم باهم شير قهوه شيرين خورديم با بيسکويتمن همش به يك چيز فکر ميکردم"راستی کدومش شيرين تره؟ قهوه؟ بیسکویت؟ شکلات؟ يا . . . . . . . ."

هیچ نظری موجود نیست: